معادل انگلیسی پالس محو یکی از پالسهایی که سیگنال محو را در تلویزیون می سازد

مهندسی برق

پالس محو یکی از پالسهایی که سیگنال محو را در تلویزیون می سازد

blanking pulse

اصلاح و بهبود

نام شما(اختیاری)

ایمیل شما(اختیاری)

اصلاحیه یا پیشنهاد شما: مانند پیشنهاد معنی جدید، رفع اشکال تایپی و املایی

موارد مشابه با اصطلاح تخصصی فارسی پالس محو یکی از پالسهایی که سیگنال محو را در تلویزیون می سازد

پس پالس پالس کاذبی که منشأ آن پالس پیشین در لامپ نوری ضرب کننده است

after pulse

پالس دو سویه پالسی که تغییر آن از مقدار ثابت در هر دو جهت صورت می گیرد

bidirectional pulse

محو ، محو باریکه عمل قطع باریکه ی الکتروینی لامپ تصویر تلویزیونی ، لامپ دوربین ، یا لامپ نوسانساز پرتوکاتدی با اعمال پالس ولتاژ مستطیلی به شبکه یا کاتد در فاصله ی هر ردگیری مجدد عکس این عمل دریچه بندی ( gating ) نام دارد

blanking , beam blanking

نوارهای خاموشی

blanking bars

سطح محو سطحی در یک سیگنال تصویر تلویز یونی مخلوط که اطلاعات تصویر را از اطلاعات همزمانی جدا می کند و منطبق بر سطح مبنای پالسهای همزمانی است

blanking level

سیگنال محو موجی از پالسهای تکراری برای ایجاد محو در تلویزیون که از نظر زمانی با فرایند پویش مرتبط است این پالسها با هر دو بسامد خط و میدان ایجاد می شوند و موجب قطع باریکه ی الکترونی در فاصله ی زمانی ردگیری مجدد در فرستنده و گیرنده می شوند ، پیام خاموشی

blanking signal

پالس روشن سازی پالسی که در شروع روبش و به منظور تقویت باریکه به شبکه یا کاتد یک لامپ پرتو کاتدی راداری اعمال می شود

brightening pulse

پالس بسامد حامل حاملی که دامنه ی آن به وسیله ی پالس مدوله شده است دامنه ی حامل مدوله شده قبل و بعد از پالس صفر است

carrer- frequency pulse

پالس نمایی یک طرفه

causal exponential pulse

پالس ساعت

clock pulse

پالس ابری پالسی در لامپ ذخیره -باری که در اثر قطع و وصل باریکه الکترونی و به دلیل آثار بار فضا تولید می شود

cloud pulse

پالس مخلوط پالس مورد استفاده در سیستمهای ناوبری پالسی که از تعدادی پالس همپوش که از یک منبع و در مسیرهای مختلف دریافت شده اند ، تشکیل می شود

composite pulse

ضربه جریان

corrent impulse

پالس جریان

current pulse

دوپالسی نوعی روش ارسال پالسی که در آن حضور یک چرخه از سیگنال سینوسی به مفهوم 1 دودویی و نبودن آن به معنای 0 دودویی است

dipulse

پالس تحریک نیروی محرکه مغناطیسی پالسی که از طریق یک یا چند منبع به سلول مغناطیسی اعمال می شود

drive pulse

پالس الکترومغناطیسی [ ای ام پی ] پالس مربوط به تابش الکترومغناطیسی تولید شده بر اثر انفجار گرما- هسته ای شدید سخت کاری و حفاظت مراکز کنترل و پرتاب زیرزمینی موشکها مانع از تداخل این پالس با تجهیزات الکترونیکی و مخابراتی می شود

electromagnetic pulse

پالس فعال ساز پالسی که مدار را برای عملیات بعدی آماده می کند

enabling pulse

پالس برابر سازی پالسی که بلا فاصله قبل و بعد از پالس همزمانی افقی در سیگنال تلویزیونی قرار می گیرد و اثر پالسهای بسامد خط را بر روی هم - باقی خطوط تصویر به حد اقل می رساند بسامد پالسهای برابر سازی دو برابر بسامد خط است و باعث می شود هر انحراف عمودی درست در لحظه مناسب انجام گیرد

equalizing pulse

پالس آتش

firing pulse

پالس دریچه ای پالسی که با راه اندازی یک مدار دریچه ای ، موجب عبور سیگنال از آن می شود

gate pulse

پالس گوسی

Gaussian pulse

سیگنال شبح؛ پالس شبح 1 سیگنال مربوط به مسیرهای بازتاب که تصویر شبح روی گیرنده های تلویزیونی ایجاد می کند پژواک نیز نام دارد 2 هر سیگنالی که با آهنگی غیر از آهنگ تکرار اصلی روی نمایشگر لوران مشاهدده می شود

ghost signal ; ghost pulse

پالس الکترومغناطیسی هسته ای با ارتفاع بالا

High-altitude nuclear Electro-Magnetic Pulse

پالس محو افقی ؛ پالس محو بسامد خط پالسی که جریان باریکه ی الکترونی لامپ تصویر را در مدت زمان برگشت قطع می کند این پالس مستطیلی به شکل پاستونهایی روی سیگنال مخلوط تلویزیونی و در فاصله ی دو خط افقی ظاهر می شود

horizontal blanking pulse; line- frequency blanking pulse

پالس همزمان سازی افقی ؛ پالس همزامان سازی خط پالس مستطیل شکلی که در یک سیستم تلویزیونی ه منظور همزمانی خط به خط بین گیرنده و فرستنده و در انتهای خط افقی ارسال می شود

horizontal synchronizing pulse; line synchronizing pulse

ضربه 1 پالسی که مدت زمان آن از نظر ریاضی بی نهایت کوچک است 2 پالسی که شکل موج آن به سرعت به نقطه ی اوج و تیز خود می رسد و به سرعت نیز به صفر بر می گردد

impulse

پالس بازداشتن پالسی که برای جلو گیری از وارونه شدن شار یا سلول مغناطیسی به کار می رود ، ضربان باز دارنده

inhibit pulse

ضربه آذرخش

lightning Impulse

پالس همزمان سازی اصلی پالسی که با توجه به دامنه و / یا طول ، می توان آن را از سایر پالسهای از راه دور تشخیص داد و مشخص کننده یپالس انتهایی دنباله است

master synchronization pulse

چندپالسی

MULTI-PULSE

پالس سوزنی

needle pulse

پالس منفی

negative pulse

مونوپالس فاز

phase monopulse

پالس مثبت

positive pulse

پالس تغییر تیز لحظه ای در جریان ، ولتاژ یا کمیت دیگری که به طور عادی ، ثابت است پالس با مدت زمانهای صعود ، افت و طول آن مشخص می شود ، پالس ، ضربان ، ضربه

pulse

پالس خواندن پالسی که سبب کسب اطلاات از سلول یا سلولهای مغناطیسی می شود

read pulse

قطارمربعی ، قطار راست گوشه ، ضربه مستطیلی

rectangular pulse

دفع کردن

repulse

پالس ری ست پالسی که شمارنده الکترونیکی را صفر می کند یا در موقعیت از پیش تعیین شده ای قرار می دهد

reset pulse

پالس RF پامل RF که با دامنه آن با پالس مدوله شده است دامنه حامل مدوله شده قبل و بعد از پالس ، صفر است

rf pulse

پالس انتخاب کننده پالسی که برای انتخاب یکی از عملکردها در بین مجموعه ای از عملکردها به کار می رود

selector pulse

پالس دندانه دار پالسی که شکل موج آن نوک تیز یا دندانه اره ای است

serrated pulse

پالس عمودی دندانه دار پالس همزمان سازی عمودی که با پنج قله ی تیز ، که تا پایین سطح سیاهی سیگنال تلویزیونی می رسند ، شکسته شده است به این ترتیب شش مؤلفه پالسی به دست می آید که هر کدام حدود 0/4 خط طول می کشد تا مدارهای جاروی افقی را در طول فواصل زمانی پالس همزمانی عمودی هم گام نگه دارد ، ضربه عمودی دندانه ای

serrated vertical pulse

پالس برقرار سازی پالس راه اندازی که چند ارتعاشگر تک ضربی را راه اندازی می کند

set pulse

پالس انتقال پالس راه اندازی که انتقال نویسه ها را در ثبات کامپیوتر دیجیتال آغاز می کند

shift pulse

پالس حاشیه پالس تولید شده با لکه مغناطیسی شده که همراه هر نویسه ضبط شده روی نوار مغناطیسی است از این پالس در طول عملیات خواندن برای تنظیم کردن زمان بندی مدار خواندن استفاده می شود و تعداد نویسه های خوانده شده از نوار به کمک آن شمرده می شود

sprocket pulse

پالس کاذب پالسی در شمارنده تابش به غیر از پالسی که به طور مطلوب تولید شده یا به طور مستقیم از تابع یونیده ساز ناشی شده است

spurious pulse

پالس مربعی

square pulse

پالس همزمانی یکی از پالسهای سازنده ی سیگنال همزمانی

syne pulse

پالس تریگر ، پالس فرمان پالسی که سیکلی از عملکرد را آغاز می کند

trigger pulse

پالس نامحو پالس اعمال شده به شبکه یا کاتد لامپ پرتو کاتدی برای روشن کردن باریکه در مدت زمان خاصی که معمولاً زمان یک جارو است

unblanking pulse

ضربه واحد

unit impulse

پالس محو کردن عمودی پالسی مستطیلی که در انتهای هر میدان از سیگنال تلویزیونی ارسال می شود تا جریان باریکه لامپ تصویر رابه هنگام برگشت باریکه به بالای تصویر ، برای شروع میدان بعدی ، قطع کند

vertical banking pulse

پالس هم زمانی عمودی ؛ سیگنال هم زمانی تصویر یکی از شش پالسی که در انتهای هر میدان در سیستم تلویزیون ارسال می شود تا گیرنده را میدان به میدان با فرستنده هم زمان کند

vertical synchronizing pulse , picture synchronizing pulse

پالس نوشتن پالسی که سبب ورود اطلاعات به سلول یا سلولهای حافظه برای ذخیره شده در کامپیوتر می شود

write pulse

دیکشنری تخصصی انگلیسی به فارسی مهندسی برق بر اساس حروف الفبا

A | B | C | D | E | F | G | H | I | J | K | L | M | N | O | P | Q | R | S | T | U | V | W | X | Y | Z

دیکشنری تخصصی فارسی به انگلیسی مهندسی برق بر اساس حروف الفبا

آ | ا | ب | پ | ت | ث | ج | چ | ح | خ | د | ذ | ر | ز | ژ | س | ش | ص | ض | ط | ظ | ع | غ | ف | ق | ک | گ | ل | م | ن | و | ه | ی |

اگر این اصطلاح تخصصی مهندسی برق از فارسی به انگلیسی مفید بود آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

درباره دیکشنری تخصصی برساد

دیکشنری تخصصی برساد برای استفاده دانشجویان، پژوهشگران و استادان رشته های مختلف طراحی شده است. استفاده از خدمات دیکشنری تخصصی برساد کاملا رایگان است.

معادل انگلیسی پالس محو یکی از پالسهایی که سیگنال محو را در تلویزیون می سازد

موارد مشابه با اصطلاح تخصصی فارسی پالس محو یکی از پالسهایی که سیگنال محو را در تلویزیون می سازد

دیکشنری تخصصی انگلیسی به فارسی مهندسی برق بر اساس حروف الفبا

دیکشنری تخصصی فارسی به انگلیسی مهندسی برق بر اساس حروف الفبا

دیکشنری تخصصی به تفکیک دپارتمان ها و رشته ها

دیکشنری تخصصی فنی مهندسی

دیکشنری تخصصی علوم انسانی

دیکشنری تخصصی علوم پایه

دیکشنری تخصصی علوم پزشکی

دیکشنری تخصصی هنر

دیکشنری تخصصی کشاورزی

درباره دیکشنری تخصصی برساد

تماس با ما