معادل انگلیسی تصویری که نقاش از خود بکشد

روانشناسی
تصویری که نقاش از خود بکشد
self portrait
اصلاح و بهبود
موارد مشابه با اصطلاح تخصصی فارسی تصویری که نقاش از خود بکشد
تصویر ، نقاشی ، عکس یا تصویر صورت ، تصویر کردن
portrait
خود ، خویش ، خویشتن ، نفس ، نفس خود ، عین ، شخصیت ، جنبه ، حالت ، حال ، وضع ، لقاح کردن ، لقاح کردن خود
self
خود شکوفائی
self – actualization
خود پنداره – خود انگاره
self concept
خودباوری - اعتماد به نفس
self confidence
خویشتن داری
self control
خود انتقادی
self – criticism
خودمختاری
self determining
خودبسندگی
self efficacy
عزت نفس
self esteem
پیش گویی خودکامبخش
self fulfilling prophecy
خود شکوفایی
self fulfillment
خود انکاره
self - image
پرسشنامه خود سنجی
self report questionnaire
گفتگوی درونی
self talk
خود ارزشمندی
self worth
خودرها ، متروکه ، رها شده ، تسلیم هوای نفس شده
self abandoned
خودرهایی ، افسارگسیختگی ، پیروی از هوی هوس ، خودرهائی
self abandonment
پست سازی یا تحقیر خود ، فروتنی ، کف نفس ، تذلیل نفس
self abasement
انکار کننده نفس خود ، دارای کف نفس
self abnegating
انکار نفس
self abnegation
خود جذب شده ، در خورد فرو رفته ، اندیشناک ، غرق در اندیشه
self absorbed
خود جذبی ، غرق در خویش ، غرق شدن در افکار
self absorption
سوء استفاده از استعدادهای خود ، جلق ، استمناء با دست ، توهین بنفس
self abuse
اتهام به خود ، عمل تهمت زدن به خویشتن
self accusation
کسب وتحصیل شده بوسیله خود شخص (نه از راه توارث)
self acquired
خود کار ، عامل در نفس خود ، خود عمل
self acting
عمل فی نفسه ، خود عملی
self action
فاعل در نفس خود
self active
فعالیت خود بخود
self activity
خود وفق
self adapting
کامپیوتر خود وفق
self adapting computer
ادرس دار (جهت ارجاع به فرستنده) ، آدرس دار ( جهت ارجاع به فرستنده )
self addressed
بخودی خود میزان شونده ، خود میزان
self adjusting
خودمیزانی ، انطباق خود با محیط یا چیز دیگری
self adjustment
خود کار ، اداره شونده بوسیله خویشتن ، ازاد ، آزاد
self administered
تحسین خود ، خودپسندی ، (self conceit)تحسین خود
self admiration
پیشروی نفس ، جلوبری خویشتن ، خود پیش بری
self advancement
خود پسند ، تن اسا ، تن آسا
self affected
تعریف از خود ، بالا بری مقام خود ، خودبزرگسازی
self aggrandizement
تعریف کننده از مقام خود ، خودبزرگساز
self aggrandizing
خودشناسی ، تجزیه وتحلیل خویشتن
self analysis
تجزه وتحلیل کننده خویشتن ، خود شناس
self analytical
نابودی نفس ، کشتن نفس ، خود نابود سازی
self annihilation
خودستا ، تعریف کننده از خود
self applauding
تعریف وتمجید از خود ، خودستایی ، خودستائی
self applause
خودگمارده ، منصوب شده بوسیله خویشتن
self appointed
رضامندی از خود ، رضایت از خویشتن
self approbation
خودپسند ، خود را جلو انداز ، خودبیانگر
self asserting
خودبیانگری ، خودپسندی ، خود را جلو اندازی
self assertion
خودبیانگر
self assertive
خودفرضی ، تیشه روبخودی
self assumption
اعتماد به نفس
self assurance
مطملن بنفس خود ، مطمئن بنفس خود
self assured
خوداگاهی ، اگاهی از خود ، خویشتن شناسی ، وقوف ، خودآگاهی ، آگاهی از خود
self awareness
خودکور ، نادان ، گمراه شده توسط نفس خود
self blinded
خودزاده ، پیدا شده در نفس انسان ، از خود بوجود امده ، از خود بوجود آمده
self born
مدفون شده در اثر عوامل طبیعی (نه بدست انسان) ، خود گورشده
self buried
توجه از خود ، خودپایی ، خودپائی
self care
تادیب نفس
self castigation
خود نگار ، ثبت شونده بطور خود کار
self cecording
ثابت ونامتحرک ، متوجه نفس خود ، خودگرای
self centered
تحمیل شونده بنفس خود ، خودکار ، خود بخود پر شونده
self charging
خود رس
self checking
رمز خودرس
self checking code
عدد خودرس
self checking number
بطور خودکار بسته شونده
self closing
خود دار ، دارای کف نفس ، حواس جمع
self collected
خودداری ، کف نفس ، خود فرمانی
self command
عشق به خویشتن، شفقت به خود
self compassion
خود متمم
self compiement
از خود راضی گری ، تن اسایی ، خود خوشایندی ، تن آسائی
self complacency
از خود راضی ، خود خوشایند ، (self satisfied)از خود راضی
self complacent
خوددار ، مستولی بر احساسات خود ، ارام ، آرام
self composed
خود پنداره، خویشتن پنداری
self concept
علا قه بنفس ، در فکر شخص خود
self concern
بفکر خود
self concerned
محکوم ساختن نفس ، محکومیت وجدایی ، محکومیت وجدائی
self condemnation
محکوم شده توسط نفس خود ، مقصر نزد وجدان خویش
self condemned
معترف ، خستو
self confessed
اذعان
self confession
اعتمادبخود ، اعتماد بنفس ، غرور بیجا ، از خود راضی گری
self confidence
مطملن بخود ، مطمئن بخود
self confident
تبریک بخود ، تعریف از خود ، تجلیل نفس
self congratulation
خود ستا ، وابسته به تجلیل نفس
self congratulatory
خوداگاه ، خود پسند ، خجالتی ، خجول ، خودآگاه
self conscious
تقدیس نفس خود ، ز ترک نفس خود
self consecration
خود فزون شماری ، اهمیت بخود
self consequence
قاءمیت بالذات ، قائمیت بالذات
self consistency
قاءم بالذات ، قائم بالذات
self consistent
خود ساخته ، تشکیل شده بوسیله نفس خود
self constituted
خوددار ، تودار ، با حوصله ، محتاط ، جامع ، برون بی نیاز
self contained
تفکر ، تعقل در نفس خود ، خود اندیشی
self contemplation
تحقیر نفس ، تذلیل نفس ، خود دون شماری
self contempt
از خود راضی ، رضایت از خود
self content
تضاد نفس ، معارضه بانفس ، تناقض گویی ، تناقض گوئی
self contradiction
متناقض
self contradictory
خودداری ، مسک نفس ، کف نفس ، قوه خودداری
self control
خوددار
self controlled
خود بخود اصلا ح شونده ، اصلا ح کننده نفس خود
self correcting
خود افریده ، خودا ، خود آفریده ، خودآ
self created
انتقاد کننده از خود
self critical
خودانتقادگری
self criticism
خود انتقادی
self crtiticism
پرورش نفس
self cultivation
پرورش نفس ، تزکیه نفس ، خودپروری
self culture
اغفال نفس ، خود را گول زنی ، خود فریبی
self deceit
اغفال شده ، فریب نفس خورده ، خود فریفته
self deceived
خود فریب ، ( شخص ) خود فریب
self deceiver
فریب نفس ، خود فریبی
self deception
خودفریب
self deceptive
متناقض ، علیه منظور خود
self defeating
خود پد افند ، دفاع از نفس ، دفاع از خود یا اموال خود ، خود پد آفند
self defense
مدافع خود
self defensive
گمراه ، مشتبه
self deluded
خود انکاری ، انکار نفس ، ترک لذات نفس ، ترک نفس
self denial
اتکاء بنفس ، اعتماد بنفس ، (self reliance)اتکاء بنفس
self depedence
متکی بخود
self dependent
تحقیرنفس ، کوچک شماری خود ، حفض جناح
self depreciation
نابود کننده خود ، خود ویرانگر
self destroyer
خودکشی ، خودویرانگری ، (suicide)خودکشی
self destruction
تصمیم پیش خود ، خود رایی
self determination
نظریه خود تعیین گری
Self determination theory
مصمم درنفس خود ، خود رای
self determined
نفس گرایی ، خود رایی ، نفس گرائی ، خود رائی
self determinism
توسعه نفس ، پیشرفت نفس ، خود پیش برد
self development
از خود گذشته
self devoted
خود فدایی ، فداکاری ، ایثار نفس ، از خود گذشتگی ، خود فدائی
self devotion
خود بلع ، خود خور ، حریص
self devouring
خودگفتگویی
self dialoguical
جذب خود بخود مواد غذایی (بدون هضم) ، جذب خود بخود مواد غذائی ( بدون هضم )
self digestion
بهدایت نفس خود ، پیش خودی
self directed
ازاد سازنده نفس خود ، رها کننده خویش ، خود بخود ترشح کننده ، آزاد سازنده نفس خود
self discharging
تادیب نفس ، انضباط نفس ، تادیب
self discipline
کشف باطن واستعدادهای نهانی ونقاط ضعف خود ، شناسایی نفس ، خودیابی ، شناسائی نفس
self discovery
توزیع شونده بطور خود کار
self distributing
تقسیم خود بخود
self divison
عدم اعتماد بنفس ، عدم ایمان بنفس ، شک
self doubt
بخود بندی ، تصنع
self dramatization
خود کار ، خودرو ، خودرو (rov)
self driven
خود اموخته ، پیش خود تحصیل کرده ، پیش خود درس خوانده ، خود آموخته
self educated
افتادگی ، خود را تحت الشعاع قرار دادن ، ناچیز شماری خود
self effacement
خودکارآمدی
self efficacy
دارای شغل ازاد ، ارباب خود ، دارای شغل آزاد
self employed
شغل ازاد ، شغل آزاد
self employment
مولد نیرو در خود ، دارای نیروی خود کار
self energizing
دارای قدرت تحمیل اراده خود بر دیگران
self enforcing
تکامل نفس
self enrichment
احترام بنفس ، عزت نفس
self esteem
ارزیابی شخصی
self evaluation
خود اشکاری ، وضوح فی نفسه ، بی نیازی از اثبات ، بدیهیت ، خود آشکاری
self evidence
بدیهی ، خود اشکار ، خود آشکار
self evident
تجلیل نفس ، بخود بالیدن
self exaltation
خود ازمایی ، درون خویشتن بینی ، خود آزمائی
self examination
تحریک شده توسط جریان دینام
self excited
خود بخود والزام اور ، دارای ماده لا زم الا جرا ، عامل فی نفسه ، ( در مورد قرار داد ) خود بخود والزام آور ، دارای ماده لازم الاجرا
self execuiting
قاءمیت بالذات ، واجب الوجودی ، قائمیت بالذات
self existence
واجب الوجود
self existent
بدیهی ، واضح فی نفسه ، واضح ، اشکار ، بی نیاز از توصیف ، (self explanatory)بدیهی ، آشکار
self explaining
بدیهی ، واضح فی نفسه ، واضح ، اشکار ، بی نیاز از توصیف ، (self explaining)بدیهی ، آشکار
self explanatory
خود بیانگری ، ابراز وتصریح عقاید وخصوصیات خود
self expression
خود بیانگر ، پافشار در عقیده خود
self expressive
لقاح خود بخود ، خود باروری ، حاصلخیزی خود بخود
self fertility
تعریف کننده از خود ، خودستا
self flattering
خودستایی ، خودستائی
self flattery
نفس خود را فراموش کرده ، مستغرق در عالم خارج از خود
self forgetful
خود ساخته ، خود بخود تشکیل شده
self formed
قابل گشن گیری ، تولید مثل بوسیله گرده خود ، بخود بخود گرده افشان
self fruitful
خودانجامی خودتاییدی
self fulfilling
پیشگویی کام بخشانه ، پیشگویی خود کامروایی
self fulfilling prophecy
فداکار ، از خود گذشته
self giving
تفاخر ، بزرگ شماری خود ، لا ف ، خودستایی ، لاف ، خودستائی
self glorification
خودستایی ، غرور ، خودستائی
self glory
حکومت بر نفس ، خود داری ، حکومت خود مختار ، حکومت مستقل ، حکومت توده مردم ، خود فرمانی ، خود فرمانی حکومت بر نفس
self goverment
خود مختار
self governed
ارضاء نفس ، ترضیه خاطر
self gratification
کمک بخود ، کمک بنفس (بدون استفاده از منابع خارجی) ، اعاشه از راه کار شخصی
self help
اختلال شخصیت گروههای خود یار
self help group
فروتنی ، خود شکنی ، تذلیل نفس ، خوار شماری ، (selfhumbling )فروتنی
self humiliation
تلقین به نفس ، هیپنوتیزم خود
self hypnosis
همانندی ، شباهت تام ، انطباق
self identity
خويشتن‌شنساي
self image
ذهن خود تجسمی
self imaginative mind
قربانی کردن خود ، تمایل به خودکشی ، فداسازی خود
self immolation
خود ستا
self important
برخود تحمیل شده ، بخود بسته ، تصنعی
self imposed
اصلا ح خود ، تزکیه نفس خود ، خود بهسازی
self improvement
خود بینی ، خودستایی ، خود را بزرگ شماری ، خودستائی
self imprtance
خود اموخته ، (self taught)خود آموخته
self in structed
جامع ، شامل
self inclusive
مقصر شماری خود
self incrimination
اغوا شده توسط نفس خود ، ایجاد شده در خود فرد
self induced
افراط ، زیاده روی
self indulgence
افراط کار
self indulgent
خود اغاز ، ابتکاری ، خود آغاز
self initiated
بیمه شدگی توسط خویشتن ، بیمه شدن پیش خود
self insurance
خود بخود بیمه شده
self insured
نفع شخصی ، غرض شخصی
self interest
واثق بنفس خود ، خود شناس
self knowing
خود فراگیر
self learning
باسانی تبدیل بپول شونده ، ( در مورد کالا ) باسانی تبدیل بپول شونده
self liquidating
تفنگ خود کار
self loader
قفل شونده بطور خود کار
self locking
حب نفس ، خود دوستی
self love
خود بخود نرم شونده ، خود بخود روغن کاری شونده
self lubricating
خود افروز ، خویشتاب
self luminous
خود ساخته
self made
خود گردانی
self management
تسلط بر نفس
self mastery
خود انگیزی
self motivation
دارای حرکت خود بخود ، دارای حرکت بادی
self moved
متحرک بطور خود کار
self mover
خود کشی
self murder
خود روایتی
self narrative
زوال نفس ، نابود سازی خود
self naughting
خود کار
self operating
خود کار
self operative
خود سر ، سرسخت ، خودستا ، خودپسند ، خود رای
self opinionated
خود یا دگر تحقیری
self or other downing
سروسامان دهی بنفس خود ، تنظیم وتنسیق خود
self organization
خود سازمانده
self organizing
ادراک خویشتن : آگاهی شخص درباره خودش این مفهوم با خودآگاهی فرق دارد ، چون ادارک خویشتن ممکن است به شکل خودسنجی عینی درآید -> خودآگاهی
self- perception
خود جاوید سازی ، پایا در نفس خود ، قاءم بذات ، جاودان ، قائم بذات
self perpetuation
دلسوزی بحال خود ، ترحم بخود
self pity
از خود راضی
self pleased
تعادل بدون پایه یا پشیبان ، تعادل ناپایدار ، موقر ، متین
self poise
گرده افشانی خود بخود گیاه
self pollination
ارام ، متین ، آرام
self possessed
متانت ، ارامی ، خودداری ، آرامی
self possession
خود ستایی ، تعریف از خود ، خود فروشی ، خود ستائی
self praise
حفظ جان ، صیانت نفس ، بقاء خود
self preservation
پیش خود اظهار شده ، ادعا شده از جانب خود شخص
self proclaimed
خودرو ، خودرو (rov)
self propelled
حرکت توسط نیروی خود ، پیشروی توسط نیروی خویش
self propulsion
دفاع از نفس ، صیانت نفس ، حفاظت از خود
self protection
تزکیه نفس ، خود پالا یی ، خود پاکسازی ، خود پالائی
self purification
ترقی کرده در اثر مساعی خود ، خود پرورده ، خود ساخته
self raised
تعیین میزان استعداد خود
self rating
بطور خودکار متعادل شونده ، خود بخود تطبیق شونده ، خود بخود واکنش کننده
self reacting
درک نفس ، نیل به استعدادها وامکانات نفس
self realization
خود راستگر ، خود بخود تصحیح شونده
self rectifying
خود ارجاع
self reference
تفکر وتامل ، درون اندیشی ، خود اندیشی ، (introspection)تفکر وتامل
self reflection
منعکس کننده تصویر خود ، خود پژواکی
self reflexive
عزت نفس ، حفظ منافع شخصی ، فلعس تثعپسعر ، self respect
self regard
خود بخود ثبت کننده ، بطور خود کار ضبط کننده
self registering
خود بخود تنظیم شونده
self regulating
نسبی ، نسبت بخود
self relative
نشانی نسبی
self relative address
اتکاء بنفس خود ، اعتماد بنفس
self reliance
انکار نفس
self renunciation
سنجه های خودگزارشگرانه
self report measures
گزارش فردی
self reports
خود سرکوبی ، مسک نفس ، خودداری ، ترک نفس ، حفظ اسرار خود
self repression
ملا مت نفس
self reproach
توبیخ نفس
self reproof
احترام بخود ، شرافت نفس ، مناعت طبع ، عزت نفس
self respect
منع کننده نفس ، مسک کننده نفس ، خوددار
self restraining
خود مهارگری
Self- Restraint
خود اشکار سازی ، مکاشفه نفس ، افشاء افکار واحساسات شخصی ، خود آشکار سازی
self revelation
پاداش دهنده بخود ، دارای اجر فی نفسه
self rewarding
معتقد بعدالت وتقوی خود
self righteous
خود بخود بلند شونده ، بخودی خود ترقی کننده
self rising
فداکاری ، از خود گذشتگی
self sacrifice
خود خوشنودی ، از خود راضی گری ، خودپسندی ، ارضاء نفس
self satisfaction
خود شناسی ، درون خویشتن بینی
self scrutiny
خودپژوه
self searching
امنیت فردی
self security
خود جو ، نفس پرست ، در پی انجام خواهش های نفس
self seeker
انتخاب کالا توسط مشتری ، خود گزینی
self selection
خود زاوری ، خود یاوری ، کمک بوسیله خود شخص ، تهیه وانتخاب غذاتوسط خود شخص ، توسط خود شخص خود زاوری ، ( در رستوران ) تهیه وانتخاب غذا
self service
خود کشی
self slaughter
مبادرت کننده بخود کشی ، خود کش
self slayer
بطور طبیعی افشانده شدن ، بخودی خود افشانده شدن (تخم)
self sow
مطالعه پیش خود
self study
بنابگفته خود ، ظاهری
self styled
اعاشه خود بخود ، امرار معاش کننده در نفس خود
self subsistence
خودبسی ، خوبسندگی ، استغناء ، غرور ، کف نفس ، استغناء طبع
self sufficiency
خود بس ، خودبسنده ، مستغنی ، بی نیاز از غیر ، خود استوار
self sufficient
حمایت از خود ، اتکاء بخود ، تکفل مخارج خود ، استقلا ل مالی
self support
تسلیم نفس ، واگذاری خود ، تسلیم به اراده
self surrender
تایید شده نفس ، موردپشتیبانی نفس ، تحمیل شده بنفس ، تائید شده نفس
self sustained
خود اموز ، نزدخود ، تحصیل کرده ، پیش خود یادگرفته ، خود اموخته ، خود آموز ، خود آموخته
self taught
خودازما ، خودآزما
self testing
نفس خویش را درتنگنا قرار دهنده ، برنفس خویش فشار وارد اورنده ، خود بخود تنگ شونده ، برنفس خویش فشار وارد آورنده
self tightening
خود شکنجه ، ایذاء نفس ، عذاب نفس
self torment
معالجه پیش خود ، معالجه بدون کمک نسخه
self treatment
اعتماد بخود
self trust
خود بخود تخلیه کننده بار
self unloading
اراده شخصی ، خود رایی ، هوای نفس ، خود رائی
self will
خود پرستی ، پرستش خویشتن
self worship
خودخوارخواهی
self-abasement
در خود فرورفتگی
self-absorption
پذیرش خود
self-acceptance
خودمقصربینی
self-accusation
خودشکوفایی : گرایش بنیادی هر شخص به عمق بخشیدن هرچه بیشتر به توانائیهای بالقوه خود خود شکوفایی در نظریه های انسان گرا درباره شخصیت ، نظیر نظریه های مازلو و راجرز ، یک مفهوم بنیادی است
self-actualization
خودآزما
self-administering test
از خود بیگانگی
self-alienation
خودکاوی
self-analysis
ابراز وجود
self-assertion
ابراز وجود
self-assertiveness
اتکاء به نفس
self-assurance
خودآگاهی
self-aware
خوداگاهی
self-awareness
سرزنش خود
Self-blame
خودمحور
self-centered
خودمحور
self-centred
تسلط بر خود
self-command
شفقت به خود
self-compassion
خودپنداره ، خودپنداره : مجموعه وییگیها ، توانائیها ، نگرشها و ارزشهایی که فرد معتقد است او را توصیف می کنند ، خودانگاره
self-concept
اعتماد به خود
self-confidence
اعتماد به نفس
self-confident
کمرو
self-conscious
خودآگاهی ، کمرویی
self-consciousness
خودساختگي
self-constructing
خودداری
selfcontrol
خویشتنداری : توانایی مقاومت کردن در برابر تکانه پرداختن به رفتاری که از لحاظ اجتماعی پسندیده نیست ، خویشتنداری ، خودگردانی
self-control
انتقاد از خود
self-criticism
خودفریبی
self-deception
انکار خویشتن
self-denial
خود کفا
selfdependent
خودتوصیفی
Self-Description
خود تخریبی
self-destruction
خودمختاری
self-determination
رشد خویشتن
self-development
خودفرمان
self-directing
خودفرمان
self-direction
خويشتن‌دار
self-discipline
خودیابی
self-discovery
خودنمایی
self-display
جوهر نفس ، شخصیت ، فردیت ، خودیت
selfdom
تردید به خود، عدم اعتماد به نفس
self-doubt
خودتردیدی
self-doubting
خودتحقیری
self-downing
بویایی خود
self-dynamism
امحاء خود
self-effacement
خودبسندگی: اعتقاد به این که می توانیم رویدادها را کنترل کنیم و بر آنها مسلط شویم
self-efficacy
خودافزایی
self-enhancement
عزت نفس
self-esteem
خود بیگانگی
self-estrangement
خودسنجی
self-evaluation
بدیهی
self-evident
خودنمایی
self-exhibition
بیان حال
self-expression
دارای تنظیم اتوماتیک
self-focusing
خودبخشودگی
self-forgiveness
پیشگویی کامبخش
self-fulfilling prophecy
خودشكوفايي، رضايت شخصي
self-fulfillment
خودزایی
self-generation
خودرهبری
Self-government
ارضاء خویشتن ، کامروایی خویشتن
self-gratification
رفتارهای خودآسیبی
self-harming behaviors
خودبیزاری
self-hatred
كمك به خود
self-help
خویشتن ، فردیت ، شخصیت ، خودپسندی ، خودیت
selfhood
فروتنی ، خود شکنی ، تذلیل نفس ، خوار شماری ، (self humiliation )فروتنی
selfhumbling
خودخوارانگاری
self-humiliation
خودانگاره یا هویت شخصی
self-identity
خودانگاره
self-image
نخوت
self-inflation
خودانگیخته
self-initiated
جرح خویشتن خودزنی
self-injury
نفع شخصی
self-interest
خود ‎ - درگیری
self-involvement
خودپسند ، خود پرست ، خود خواه
selfish
از خود راضی گری ، توجیه خود
selfjustification
توجیه خویشتن
self-justification
توجیه خود
self-justified
خودآگاهی
self-knowledge
عاری از نفس پرستی ، فارغ از خود
selfless
خودشیفتگی
self-love
مدیریت فردی
self-management
مدل خویشتن
self-model
خودنظارتي ، خود پایشی: فنی در مشاهده که طی آن خود افراد رفتارها ، افکار یا هیجاناتشان را (از لحاظ زمان وقوع ، فراوانی ، شدت و مدت وقوع) ثبت می کنند یا گزارش می کنند
self-monitoring
خودانگیزشی
Self-motivation
جرح خویشتن
self-mutilation
خویشتن نگری
self-observation
خودادراكي
self-perception
تصویر یا درک از خود
self-perceptions
خودانگاره
self-picture
خودآلایی
self-pollution
صیانت نفس
self-preservation
خودتنبیهی
self-punishment
خودسنجی
self-rating
خودشکوفایی ، تحقق خود
self-realization
ملامت خویشتن
self-recrimination
حرمت نفس
self-regard
یادگیری خودتنظیم
self-regulated learning
خود تنظیمی (خودگردانی): در رفتار درمانی ، بازبینی رفتار شخص به وسیله خودش و استفاده وی از فنونی مانند: تقویت خویشتن و کنترل شرایط محرک به منظور تغییر رفتار ناسازگار
self-regulation
رفتار خودتنظیمی
self-regulation behavior
خودگردان
self-regulatory
خودسنجی
self-report
پرسشنامه های خودسنجی
self-report inventories
پرسشنامه خودسنجی
selfreported questionnaire
ویژگی های خوداظهار
self-reported traits
گزارش فردی
self-reports
سرزنش خود
self-reprimand
حرمت نفس
self-respect
خویشتن داری
self-restraint
همان ، عین ، درست همان
selfsame
رضایت از خویشتن
Self-satisfaction
خودانگیزی
self-stimulation
خودآموزی
self-study
تسلیم
self-submission
خودبسندگی
self-sufficiency
تعالی خود
self-transcendence
خودفهمی
self-understanding
ارزش خویشتن
self-value
خودارزشمندی
self-worth

دیکشنری تخصصی انگلیسی به فارسی روانشناسی بر اساس حروف الفبا

A | B | C | D | E | F | G | H | I | J | K | L | M | N | O | P | Q | R | S | T | U | V | W | X | Y | Z

دیکشنری تخصصی فارسی به انگلیسی روانشناسی بر اساس حروف الفبا

آ | ا | ب | پ | ت | ث | ج | چ | ح | خ | د | ذ | ر | ز | ژ | س | ش | ص | ض | ط | ظ | ع | غ | ف | ق | ک | گ | ل | م | ن | و | ه | ی |
اگر این اصطلاح تخصصی روانشناسی از فارسی به انگلیسی مفید بود آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

دانلود مقاله ISI ترجمه شده

دیکشنری تخصصی به تفکیک دپارتمان ها و رشته ها

دیکشنری تخصصی فنی مهندسی

مهندسی برق مهندسی عمران مهندسی كامپيوتر و IT مهندسی مکانیک مهندسي شيمی مهندسی صنايع مهندسی پليمر مهندسی پزشکی مهندسی نفت مهندسی معدن مهندسی مواد مهندسی شهرسازی مهندسي نساجی مهندسی هوافضا مهندسی ایمنی صنعتی مهندسی اپتیک و لیزر مکاترونیک مهندسی دریا علوم مهندسی مهندسی خودرو

دیکشنری تخصصی علوم انسانی

حسابداری مديريت روانشناسی حقوق علوم اقتصادی تربيت بدنی و علوم ورزشی علوم تربيتی فلسفه زبان و ادبيات فارسی علوم ارتباطات اجتماعی مديريت جهانگردی مديريت اجرايی علوم سياسی تاريخ علوم اجتماعی علوم جغرافيايی مجموعه محيط زيست باستان شناسی زبانشناسی الهیات و معارف اسلامی علوم قضایی

دیکشنری تخصصی علوم پایه

زيست شناسی شيمی فیزیک ریاضی و آمار زمين شناسی ژئوفيزيك و هواشناسی نانوفناوری علوم کامپیوتر

دیکشنری تخصصی علوم پزشکی

پزشكی بيوتكنولوژی پرستاری داروسازی علوم آزمايشگاهی دامپزشكی دندانپزشكی

دیکشنری تخصصی هنر

معماری معماری داخلی

دیکشنری تخصصی کشاورزی

مجموعه مهندسی كشاورزی مجموعه مهندسی منابع طبيعی

درباره دیکشنری تخصصی برساد

دیکشنری تخصصی برساد برای استفاده دانشجویان، پژوهشگران و استادان رشته های مختلف طراحی شده است. استفاده از خدمات دیکشنری تخصصی برساد کاملا رایگان است.

تماس با ما


Telegram: @Barsadic
وبلاگ برساد

×
می خوای مقاله ISI روانشناسی رو برات ترجمه کنیم؟ سریع کلیک کن